3
کافه سحر












تنها که میشم، بغض نبودنت شاعرم میکنه....

یه جورایی هر واژه ای که  سُر میدم رو ورق اشکمو در میاره.

عجیبه، تو رفتی غربت و من اینجا غریبم!!!

از اینجام حس میشی.... سرمای نگاهت فرقی با روزای برفی بهمن ماه نداره...

بغض که میکنم تنهاییم درداش تازه تر میشه و بیشتر نمک میپاشه روزگار رو زخم کهنه دل چاک شدم.

خیلی وقته ساکتم!!!

اونقدر سکوت کردم که دیگه کسی بودنمو حس نمیکنه....

تمام زندگیم تو اتاق نیمه روشن ذهن تاریکم، تو تنهایی و با یاد تو میگذره..

آخرین بار گفتی "خدا بزرگه"

این بزرگ خدای جهان کجا جا شده که من از اون و اون از من تهی هستیم...؟؟؟



نوشته شده در برچسب:,ساعت توسط کافه چی| |



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت